آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

شکر ایزد

- با سلام به همه دوستان اول از همه شما دوستان عزیز که لطف کردین و برای دوست خوبم دعا کردین ممنونم  خدا رو هزار بار شکر میکنم که بهتر شده .... - آرمان گلم متاسفانه طی سفری که داشتیم سرما خورد و لی بازم خدا رو شکر که بهتر شده .... - اینم آرمان گلم به روایت تصاویر ... - مثل همیشه دوستون دارم و  میبوسمتون .... ...
30 آبان 1391

اولین مروارید پسرم

- روز 25 آبان ماه بود که دم دم های ظهر اولین مروارید پسرکم سر و کله اش پیدا شد بالاخره بعد این همه انتظار از 3 ماهگی آرمان خان همه میگفتن داره دندون در میاره ولی به هر حال خوشحالم که پسرکم دندونش هم در اومد عسلم خیلی اذیت شدی و خیلی این روزها بی اشتها و لاغر شدی . البته الان که دارم این پست رو مینویسم واست 4 روز گذشته و خدا رو شکر آرمانم رو به بهبودیه ...
30 آبان 1391

دوست خوبم

- سلام به همه دوستان که لطف دارین و وبلاگ آرمان خان رو میخونین راستش یه چند روزیه که زیاد حال خوشی ندارم آخه یکی از بهترین دوستای گلم کسالت داره و تو بیمارستان بستریه خیلی ناراحتم آخه این دوست گلم یه دخمل تقریبا بیست روزه داره همش تو فکرشم که چه کار میکنه بچش چی میشه بازم خدا مامانش رو حفظ کنه که ازش مراقبت میکنه ... خدایا هیچ مریضی رو تو بیمارستان نزار . بیشتر از این ناراحتم که راه دوره و متاسفانه با وجود آرمان نمیتونم برم بهش سر بزنم ... اما شاید هم رفتم چون خیلی به فکرشم نمیتونم از فکرش بیام بیرون خدایا خودت کمکش کن تا زود تر خوب بشه ... دوستان لطفا براش دعا کنید ... - خبر بعدی اینکه متاسفانه مامان شهناز آرمانی از پیشمون رفت و ما دوبار...
25 آبان 1391

تولد بابا عباس

شنبه یعنی دیروز مصادف با 20 آبان ماه  تولد بابا جونم بود که یه عالمه عاشقشم . خیلی دوسش دارم آخه هر وقت از سر کار میاد خونه منو بغل میکنه و میندازه اون بالا بالا ها منم که کلی کیفول میشم و کلی ذوق میکنمو میخندم و خلاصه حالی میبریم. دیشب که تولد بابا جونم بود هم از این قائده مستثنی نبود مامان زری هم به همین مناسبت واسه بابا جونم تولد گرفت منم واسه بابا جونم کیک گرفتم و مامان شهناز و خاله جونی ها هم کلی کادو خوشگل واسه بابا جونم گرفتن ... متاسفانه عکس های زیادی گرفتم که خیلی هاش خراب شد ولی یه چند تایی واستون میزارم .. من و کادو های بابا جون وکیک تولد که هر وقت مامان زری غافل میشد یه حالی بهش میدادم . آخرش کیک بابا جونم یه طرفش ان...
21 آبان 1391

خوشحالم

امروز اومدم واستون مطلب بنویسم دیدم هیچ مطلبی ندارم جز اینکه از حضور یک عزیز گرامی تو خونه خوشحالم ...  جای پدرم خالی  - شنبه یک روز خاص و ویژه است منتظر باشید ...    ...
18 آبان 1391

مهمون ویژه داریم

- سلام به همه دوستان چند وقتی نبودم فکر نکنین تنبلم ها نه آخه مهمون های ویژه داشتم . مامان شهنازم و خاله مهدیه دو سه روزی میشه که اومدن خونمون منم که عاشقشونم و یه عالمه دوستشون دارم . خلاصه چند روزی هم هست که سوپ میخورم اولا خوب نبود ولی الان دیگه سوپ خوردنم بهتر شده .... و حالا اینم از عکس های جدیدم البته خاله مهدیه قول داده که تا وقتی هست ازم عکس بگیره فعلا اینا رو داشته باشین تا بعد... این دیگه چیه دوربینه؟؟؟؟   آهان فهمیدم چیه ..... آورین به خودم ... این دیگه کجا داره میره وایستا منم بیام  وقتی واسه خودم تف درست میکنم اینجوری میشم ... بس که هنرمندم هر روز یه کار یاد میگیرم ..   ...
14 آبان 1391

من و پسر عمو جانم

سلام یه چند روزی مهمون ویژه داشتم پسر عمو جونم امیر علی خان  به همرا عمه لیلا جونم اومده بودن خونمون خیلی خوش گذشت من که بدون هیچ ناراحتی و غصه ای بغل عمه لیلا هی اینور و اونور واسه خودم میچرخیدم و کیف میکردم پسر عمو جونم هم حسابی هوامو داشت با هم کلی کیف کردیم و رفتیم شهر بازی و رستوران و ... که البته به من غذا ندادن خودشون نامردا تنهایی خوردن ومن نظاره کردم به هر حال پسر عمو جونم  دیگه از پیشم رفت تا به پیش دبستانیش برسه ... اینم یه گزارش تصویری از من و پسر عموم .. وقتی همه چیز آرومه و روابط خیلی خوب پیش میره.... وقتی آرمان موش میشود... آرمان گلی خوش تیپ ... اینم واسه مامان شهنازم به صورت اختص...
6 آبان 1391

واکسن 6 ماهگی

- خبر اول اینکه امروز عمه لیلا و پسر عمو امیر علی اومدن خونمون و آرمان کلی از صبح ذوق کرده و خندیده و خیلی از این موضوع خوشحاله ولی عکساشو بعدا واستون میزارم ... - خبر دوم دیروز گل پسرم 6 ماهه شد اما از اونجایی که واکسن 4 ماهگی با یک روز تاخیر انجام شد واکسن 6 ماهگی هم امروز زدیم طفلکم آرمان خواب بود بیدارش کردیم و واکسن زدیم تا الان که خدا رو شکر خوبه و مشکلی نداره تب هم نکرده تا بعد ... اینم یه سری عکس از 2 یا سه روز گذشته عکسای جدید رو هم بعدا میزارم .. فکر نکنی که گریه کردم واکسن زدم ببین مثل یه شیرم ... اینم از ذوقیدنم ... آرمان لوس میشود... و وقتی با روروئکم میرم سمت آینه گاز مامان زری و خود...
4 آبان 1391
1